همیشه شروع هر چیزی واسم سخت بوده از نوشتن وبلاگ و اشنایی و صمیمی شدن تا حتی قبول دوستی با پسرک قصه ی من
اشنایی با پسرک برمیگرده به دی ماه 91
از گفتن این چیزا بگذریم بذارید از الان بگم
الان فارقم از بودن پسرک میدونی چرا؟ به حرمت خنده های مادرم که با دونستن رابطه ی من و پسرک به غصه تبدیل شده بود به حرمت موهای مادرم که با خون دل دادنام سفیدشون کردم بحرمت مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــادر
یادمه شبای قدر امسال تنها دعا و التماسام سر این چندتا کلمه بود
خدای من
رضایت خودت
پدر و مادرم
دلم
رضایت خودت که بنده صالحی باشم در درگاهت
رضایت پدر و مادرم که شاید بیشترش خلاصه میشد در رابطه خودم و پسرک
رضایت دلم که رنجوندمش شکوندمش که تنهاش گذاشتم با نفهم بازیام
نمیدونم این حرفا رو کسی هم میفهمه یا نه؟
دلم تنگه واسه پسرکم
تاحالا تو دو راهی بودی؟ دو راهی رضایت مادرتو رضایت دلت؟
من تو این دو راهی دارم له میشم
درسته رضایت مادرمو انتخاب کردم اما دلم کمرمو شکونده اما دلم خمم کرده...
میدونی وقتی دوست داشتنت از هوس نباشه گذاشتن یکباره ی دلت چه به روزت میاره ؟ میشکنه کمرتو ....
میدونی درمون این کمر شکسته چیه؟! اعتماد !! اره اعتماد ، اعتماد مادرت به تو .... که من اون اعتماد و پرپر کردم که ساختنش خیلی سخته سخت تر از هر پی سخت
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.
وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.
وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.
وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.
وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.
*****
خداوندا
از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار
حال که بزرگ شده ام
و
کسی را دوست می دارم
می گویند:
فراموشش کن
*****
دنیا را بد ساخته اند … کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد …
کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری …
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد …
به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند …
و این رنج است …