دیشب مامانم کلی باهام حرف زد....
دیگه کسی دوستم نداره و همراهیم نمیکنه ینی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا اینجا سوت و کور شده؟؟؟؟؟
قهرم با همه حتی خودممممممممم
امروز چندتایی حرف داشتما اما الان مامان گفت باید بریم بازار بعدشم خونه مادر بزرگم...
ای وای سلام دوستای گلم
اخ جووووووووون الان خبر رسید که دوست مامانم (هم کلاس دانشگاش) میخواد بیاد خونمون با دخترای دوقلوش وای که من چه قدر عاشق دوقلو هستم بریم سراغ اولین روزانه های من تا اومدن مهمونای گلمون...
از اینکه دوستای گلی مث شما ها دارم که چرندیات منو بخونن و دم نزنن ذوق مرگ شدممممم.
دیروز کلی حوصلم سر رفته بود مامانمم امتحان تابلو فرش بافی داشت و مشغول خوندن منم مشغول غرغر زدن...
واسه همین سویچ ماشین مامانو کش رفتم و زدن به خیابووووووون
اولش رفتم کتابخونه کتاب گرفتم واسه خوندن بعدش رفتم دنبال دوستمو تا خود 9ونیم قصه گفتیم...
اونجا وقتی نگاه ساعت میکردم یا وقتی یکم تند میرفتم همش صدای پسرک تو گوشم بود که نداخانومی شما قول داده بودی بهم که تا وقتی گواهی نامت نیومده پشت رل نشینی که خانومی اگه اتفاقی بیوفته من چه خاکی به سرم کنم راستش عذاب وجدان گرفتم اما کم چون سه هفته ای میشه که ازمون شهری قبول شدم خوب گواهی نامم نمیدن به من چه اخهههههه
یادش بخیر هر چی به پسرک میگفتم بابا من از سوم راهنمایی پشت رل مینشینم خیالت راحت باشه گوش نمیکرد که اخرشم ازم قول گرفت منم که حرف گوش کن فقط وقتی مامان یا بابا کنارم بودن پشت رل مینشستم
وای وای فک کن پسرک بفهمه من تا 9ونیم پارک بودم البته چیزی نمیگفتا فقط میگه جامعه نا امنه میترسم و ...
خلاصه دیروز دوتا کار بد کردم از نظر پسرک اما خیلییییییییییییییییی خوش گذشت بهم
یه کار خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی بد دیگه هم کردم اما نیمیگم
راستی مهمونا هم اومدن و رفتن وای وای انقده شیطونی کردن رها و ثنا خانوم که نگو......
اینم اولین پست که حسابی پر حرفی کردم
به قوله پسرکم: امیدوارم خیلی به دری وری های من فحش ندید راستی من عمم رو هم خیلی دوست دارم
اگه بشه از خاطراتم با پسرک امشب بنویسم یکم
یا حق