دو راهی ناتمااااااام من
حرفای مامانم با رنگ مشکی حرفای خودم با رنگ قهوه ای
درباره ی رابطه منو فرشید
خیلی حرفا زد خیلی چیزا گفت
نصیحت نبود که گوش ندم و لج کنم
عشق بود که نخواسته بهش تن بدم
مامان گفتش که
ندا دختر گلم دختری که دلشو باخته باشه و انقدر هم پیشرفت کرده باشن تو رابطشون مثل تو فرشید حداقلش تا یکی دوماه زود رنج میشه عصبی میشه تو خودش میره و... اونم تو که من خوب میشناسمت چقدر احساساتی هستی و چقدر به فرشید وابسته بودی ولی تو فقط چند وقت اینطور بودی این ینی اینکه از یه طریقی باهاش درارتباطی اینکه از حالش خبر داری که دلت شور نمیزنه و...
راست میگه مامان نمیدونم یادتون هست یا نه توی یکی از پستام گفتم که کار بد کردم که نمیگم ، زنگ زده بودم به فرشید چند باری هم شبا وقتایی که میدونم از سرکار اومده میرفتم یاهو و اونجا باهم حرف میزدیم البته نه قربون صدقه و ... حرفای جدی با لحنی خشک حتی اجازه ندادم عزیزم و ... خطابم کنه...
دخترم اگه باز بهت گیر نمیدم چون میخوام خودت انتخاب کنی ولی بدون من حتی راضی نیستم جواب سلامشم بدی
این ینی که ندا مامان و بابات به اندازه یه مورچه هم واسه فرشید ارزش قایل نیستن
حتی گفتن که
اجازه نمیدم حتی در خونمونم بزنه واسه خواستگاری گرچه میدونم چنین هم نمیکنه
گاهی حرفای مامان میشه تردید دلم اینکه ینی واقعا بازیچه اش بودم اینکه ینی به راحتی میذارتم کنار و میره پی زندگیش
فرشید یه رابطه نیمه کاره یگه هم داشته جلوی چشم خودم
دیدم چه رنجی کشید اون دختر و چه راحت فرشید میگه رابطه منو اون اشتباه بود از رو احساس بود و...
اینکه حتی حاضر نیست حرفی بزنم که اون روزا یادش بیاد چرا که ن مستقیم اما غیر مستقیم بهم فهموند که از اون روزا تنفر داره
ینی ممکنه یه روزی از منم تنفر داشته باشه؟!!!!!!
بخدا گاهی فکرم کار نمیکنه
مامان گفتش که
همیشه من و بابا کنارتیم و هیچ وقت طردت نمیکنیم
مامان بهم فهموند که چقدر دوسم دارن
حرف اخرشم این بود که
طوری تصمیم نگیر که جلوی منو بابات وایسی ...
گفتش
که فرشید هیچ وقت جلوی مامان و باباش واینمیسته و اون کسی که اینجا تنها میمونه تو میشی
این حرفش منو یاد دلیل دعواهامون انداخت
همیشه اکثر دعواها و دلخوری های ما سر این بود که مامان فرشید از فرشید میخواد که کنارش بشینه باهم میوه و ... بخورن حتی میخواست که گوشیشو مدتی بذاره کنار و اونم بی هیچ چون و چرایی اینکارو میکرد حتی بی خبر به من و این میشد که من ساعت ها دلنگران میموندم و اقا میومد میگفت پیش مامان بودم...
این به مدل کوچیک میتونه باشه از رفتارای فرشید در قالب زندگی ....
نکه من واسش مهم نبودما نه ...
بهم ثابت شده که اون موقعها حواسش پیش من بوده اما خودش پیش مامان
فقط میخوام اینو بگم که مامانشو خیـــــــــــــــــــــــــــــلی دوستداره و هیچوقت کاری نمیکنه که دلشون ازرده بشه
با حرفای مامان این شد یه فرضیه که بله با کوچکتریم مخالفت مامان فرشید کنار میشینه مث هزاران کاری که دوست داشت انجام بده و واسه رضایت مامانش پشیمون شد
مامانم گفت
هیچ وقت حاضر نشو خودتو و شان و منزلتتو خورد کنی که بخوای التماس فرشید یا هر کس دیگه ای کنی که فلانی خانوادتو راضی کردی بیان خواستگاری من؟ کی فلانی پس کی میان؟ که فلانی ....؟
مامان گفت
که تو انقدر ازرشت بالاست که باید بهت التماس کنن که اجازه بدی بیان خواستگاریت
نه با همه چیز بسازی و به امید اینکه فرداهایی برسه که فرشید و امسال فرشید قول خواستگاری میدن
نوشتن این حرفا نشان از تایید حرفای مامان نیست اما میتونم بگم میتونه دلیلی بشه واسه عاقلانه فکرکردنم درباره به این رابطه
خیلی حرف دارم که بزنم اما تا از فرشید نگم تا شما فرشید و نشناسید گفتنشون میشه فقط کاغذ شیاه کردمن(البته بهتره بگم برق مصرف کردن)
منتظر گردگیری های بعدیم باشید
- ۹۳/۰۶/۰۸
واقعا نمیدونم عاقلانه فکر کنمو حرفای مادرتو قبول کنم یا عاشقانه فکر کنمو عشقی که تو داشتی رو درک کنم!
هم حرفای مامانت درسته .. هم عشقت رو نمیشه نادیده گرفت!
واقعا نمیدونم چی بگم..! اما خیلی سخته تو روی خونواده ایستادن!
تمومه تلاشمو میکنم که هیچ وقت به این وضعیت دچار نشم!!