اینجا ایران است صدای من را از خوابگاه دخترانه میشنوید
بد بختیای خوابگاه و دوران دانشجویی دوبـــــــــــــــاره شروع شد
اولین بدبختی من اینه که گوشیم انتنش پریدهههههههههههه منم تنها بی گوشی دارن دق میکنم
بدتر از اون اینکه سرعت نت هم از لاک پشت پسر همسایه ما هم کند تره
خدایااااااا منو بکشششششش
امروز دوباره مامان باهام اتمام حجت کرد درباره ارتباطم با پسرک
اینجا اولین جایی هست که دارم اعتراف میکنم با اینکه خودم پی بردم امکان خوشبخت شدنم باهاش کمه ولی میخوام اعتراف کنم که برام سخته کنارش بدارم
میخوام اعتراف کنم که دلم پیشش گیره هر کاری میکنم برمیگردم سمتش
خدا خودش کمکم کنه
پدیشب خالم خواب پدربزرگمو دیده بود. خواب دیدن که پدربزرگم اومدن کنارمون همه هم جمع بودن کلی خوش و بش کردیم اخر شب پدربزرگ گفتن که باید دیگه برم جای خودم
قبل رفتنشون یه دعا به عربی خوندن (خاله میگفت ریتمش خیلی قشنگ بود و اینکه تا بحال نشنیده بودن و الانم حتی یه کلمشو یادشون نیست+حتی گفتن با اینکه عربیشون خوب نیست ولی وقتی اقا جونم دعا رو میخوندن معنیشو میفهمیدن) و بعد از پایان دعا من گفتم الهی امین انشالله
اقاجونم برگشتن گفتن کسی که گفت انشالله مجرده یا متاهل؟ خاله بهشون گفته مجرد
در حین رفتن میگن مژده بده بهشون که بخت سبزی در انتظارشه
قلبم داره تاپ تاپ میزنه کاش این بخت سبز پسرک باشه
خدایا خودت بداد دلم برس