دیشب مامانم کلی باهام حرف زد....
این اولین باره که میخوام درباره خودمو پسرک حرف بزنم...
نمیدونم از کجا شروع کنم
راستش حق بدین بترسم از عکس العمل شماها یا هر کسی که زندگی و طرز اشنایی منو پسرک رو میدونه
البته همچینم عجیب غریب نیستا چون شنیدم یا حداقل دیدم همین اشنایی ها رو ....
میدونید من مادرم وکیل هستش وقتی مدام توی گوشت پرونده های افرادی باشه که با چنین روشی اشنا شده بودن باهم باشه اونوقت خودت خجالت میکشی وقتی راه اونا رو طی کرده باشی وقتی همه تو رو عاقل میدونن و اما تو ازهمه ....
حتی مار هم از سیمون سفید وسیاه میترسه اما من عبرت نگرفتم
نمیگن پسرک نیشم زدا نه هیچ اینگارو نکرد اما شاید یه وقتی یه جایی همچین بشه....
ادامه مطلبو اختصاص میدم به طریقه اشنایی منو پسرک
البته من و پسرک که فقط با این شکلکا همدیگرو بوسیدیم و طعم لبای همو چشیدیم اما هیچ وقت نذاشت احساس نیاز کنم یا من پیش دستی کنم . باورتون میشه تاحالا من زودتر از پسرک اونو نبوسیدم؟!!!!
(همچین پسرک مظلومی داشتم من)
البته گفته باشم من ادم حسودی نیستمااااا
حتی حرفایی بزنه که تو سخت ترین شرایطم ارومت کنه....
و بگه اروم باش خانومم من کنارتم مثل کوه پشتتم
آینده اش رو با تو تصور کنه و براش برنامه ریزی کنه
وقتی چنین کسی رو پیدا کردی هرگز رهاش نکن!!!
هی دلم براش تنگ شده ....