خاطره های خاک خورده ی ما

فـ ـرشته دنیای کوچکم + ــر وح و روانم +شـ ـرط بودنم +ــِیـ ــارو یاورم +ــد رمون دلم= بعضی های من

خاطره های خاک خورده ی ما

فـ ـرشته دنیای کوچکم + ــر وح و روانم +شـ ـرط بودنم +ــِیـ ــارو یاورم +ــد رمون دلم= بعضی های من

مشخصات بلاگ

سلام . به وبلاگ خودتون خوش امدین .....
من دخترییم از دیار تو ایــــــــــــــــران
که نه عاشق هست و نه فارق
عاشق نیست چون دست روزگار نذاشت ع.ش.ق.ش کنارش باشه.....
فارق نیست چون با همه ی تنهاییاش تمام ذهن و فکرش در تسخیر یارست....
**حتما حتما (اگه میخواین خدمتگذار کلبه خودتونو بشناسید.....) رو بخونید البته لطفا **

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۱/۰۷
    ...
نویسندگان

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

من دارم مینویسم پسرکی که قدر لحظات ندونست کسی که فرصت از دست داد تا حال روزش بشه ادمی شکست خورده.از روی خامی خواستم بودن با جنس مخالف تجربه کنم اون زمان خیلی ساده بودم یه پسر درس خون که جز زمین سرش بلند نکرده بود جایی نگاه کنه کسی که جز خیالات درس خوندنو استاد دانشگاه شدن هییییچ خیالی نداشت.اون روزا هم کلاسیا و دوستام در باره دوستای دخترشون و این جور حرفا تعریف میکردن منم که تو این وادیا نبودم میگفتم نه منو چه به این کارا تا این که وقتی داشتم برای وبلاگم مطلب میزاشتم یه پیام تبلیغاتی از یه سایت چت اومد تا به حودم اومدم دیدم عضو اونجا شدم .

این کارم پشیمونی نداره اما خیلی از اتفاقات دست من نبوده.مثل پیشنهادی که به ندا دادم.دعوای سختی سر یه مشکلی که دقیقا یادم نمیاد داشتیم.جوری که میخواستم دیگه بهش زنگ نزنم دیدم اگه اونم نباشه تو زندگیم که میشم یه دیوانه.اون موقع بهش میگفتم خواهر.واقعا هم در حقم یه خواهر نمونه بود که ارزو داشتم همیشه کنارم باشه.اون تونسته بود بشه محرم حرفام.من که از روی سادگی با یه دختر بندری که نه وضع خانوادش نه شغل خانوادش و نه خیلی چیزای دیگه اون بهم میخورد و یجورایی از دلسوزی برای اووووووووووووون همه مشکلات یه نفر قرار علاقه ای گذاشته بودم که تو اون سن برای هر نوحونی ممکنه پیش بیاد و وقتی فهمیدم خیلی از حرفاش از دروغ بوده و حتی با وجود این که نامزد داشته منو به بازی گرفته ازش دل بریدم چون وجود من تو زندگیش اشتباه بوده و دلسوزیم هم افراطی بوده.ندا حرفام میشنید و میشد برام یه همراه.تو اون دعوا نشستم با خودم فکر کردم گفتم مگه تو همیشه ارزو خواهری مثل ندا نداشتی اگه میخوای کنارت بمونه دیگه بعد اون دعوا که امکان نداره بهش پیشنهاد دادم که من علاقه م به تو تغییر کرده اینطوری یا کلا ازم جدا میشد و من دیگه بهش نمیتونستم فکر کنم و اگه هم قبول میکرد میشد اون چیزی که من میخواستم.خدا رو شکر اونم به من علاقه داشت و قبول کرد.

خیلی از حرفا بینمون رد وبدل شد اما من هنوزم تو دوران بچگیم بودم با این که بیست و یک سالم بود مادرش از رابطه ما خبر داشت یه وقتی بهم زنگ زد و گفت ندا رو بازیچه نکن و دیگه بهش زنگ نزن منم که حول شده بودم دیگه حرفی به ذهنم نرسید جز این که دختر خودت بهم زنگ میزنه.لعنتتتتتتت به من با این حرف زدنم یکی نبود بهم بگه اخه نامرد اینم حرفه؟

ماجرا ها گذشته تا به امروز رسیدیم که دیگه ندارمش دیگه نیستش و من ...

راست میگین یه شهریوری هیچ وقت غم هاشو نمیگه و تو خودش میریزه.این چند وقت خیلی بد گذشت به قول یه بنده خدایی شده م متل کسایی که دو سه تا دختر دم بخت دارن.پیر شدم.نمیخوام اعنراض کنم اما خودکرده را ...

کل وبلاگ حوندم میدونستم انسانی هستی که همیشه همه چی به نزدیک ترین ادمای اطرافت نمیگی ولی این چند سال بارها خواسته بودم از کارات سر در بیارم اما همیشه این کارم اشتباه بود و باعث میشدم اطرافیام مخفی کار تر یا به قولی منقبض تر بشن.این وبلاگم که خوندم انگشت به دهن موندم که تو چه حرفایی داشتی که من نمیدونستم.

همیشه ادمی بودم که تا مجبور نشدم کاری نکردم. ماهها بود با خودم کلنجار میرفتم به مادرم بگم اون دختری که تو تلگرام باهاش اشنا شدی و یکی دوبارم خواستی بری برام خواستگاریش همونه که من میخوامش.اما سعید پیش دستی کرد و ماجرا سپیده رو گفت من موندم مشکلاتی که الان باهاش درگیرم کاش زمان عقب میرفت .

میخوام امشب اعتراف کنم تو به من فرصت دادی من نفهمیدم.تو با من بودی من خودمو درگیر کار الکی کردم.مادرت حق داره فرشید رو ی ادم مزاحم بدونه که قصدش جز عذاب دخترش چیزی نبوده و نیست.سخته درک احساس مادرانه ای که میخواد طفلی که بزرگش کرده رو از منجلابی که فکرش میکنه بیرون بکشه یجورایی به اب و اتیش میزنه خودشو

کاش کاش کاش

تو حرفات همیشه حس کردم ازم مطمین نیستی همیشه فهمیدم میخوای بهترین اینده رو داشته باشی اما دلت چکار میکردی؟کاش فرصتی داشتم که خودم یکبارم که شده ثابت کنم.کاش مادرت حقوق نخونده بود

خیلی حرفا تو ذهنم هست اما نمیدونم چرا دستم مثل قدیما به نوشتن نمیره.یوقتی میام و متن کامل میکنم