دیر زمانی بود که میخواستم به هزار بهانه برای تو بنویسم، اما راهش پیدا نبود، شاید هم راست راستی دلم نمیخواست.
مدام از یادم میرود یاد افراد بیاورم چقدر قدرشناس مهربانی شان هستم. من هم میدانی، گرفتار میشوم اگر بنا به گفتگو باشد.
دیر شده، اما چیزی کم نشده،
اصل کار هم گمانم همان است.
باید برای تو مینوشتم که تمام روز ها و شب ها را یادم هست،
منتظر ماندی چون من بدحال بودم، ولی منتظر ماندی...
چون دوستان منتظر میمانند و طاقتشان به این راحتی طاق نمیشود
آنطور که تو بودی، شبانه روز...
دوستی مثل هیچ چیز نیست،
البته دلتنگی هم هست،
باید برای تو مینوشتم که بدانی قدردانِ همه ی دوستی و جنون و دلتنگی هستم.
گیرم سال تا سال دهانم به گفتنش باز نشود، اما یادم هست...
اینطور انگار آدمی راز هستی را میداند...
روز مرد مبارک
ن.ا