آروم باش آروم
امروز مثل دیونه هام اصلا نمیدونم مطلب قبلم خوندی یا نه اما جز فکر کردن به رابطمون و خیالات پردازی از صب کاری نکردم اومدم بنویسم شاید اروم بشم.دیشب عروسی قاسم بود پسر خاله م.همش با خودم میگفتم چرا من نتونستم کاری کنم چرا بچه بازیام ادامه دادم چراااااا خدا
وقتی سعید میبینم که چطوری تونسته خانواده سپیده بیاره تو خونمون و جوری از سعید تعریف کنن که انگار ارزوشون داشتن دامادی مثل سعیده به خودم میگم مگه من جز این خانواده نبودم؟مگه من نمیتونستم این کارا رو کنم پس چرا عاقبتم باید بشه عاقبت یزززید؟
خیلی داره سخت میگذره زمان و زمینم دست به هم دادن که تو جلو روم باشی.ای خدا ارومم کن
تو رو از دور دلم دید اما
نمیدونست چه سرابی دیده
منه دیوونه چه میدونستم زندگی برام چه خوابی دیده
نمیدونی نمیدونی ای عشق کسی که جوونیشو ریخته به پات
واسه اینکه تو رو از دست نده چه عذابی چه عذابی دیده
آه ای دله مغرور آروم باش آروم
هی حاله نامعلوم آروم باش آروم
نیستی اما هنوزم کنارمی
نیستی اما هنوزم اینجایی
روزی صد هزار دفه میمیرم اگه احساس کنم تنهایی
هر کجا رفتیو هر جا موندی منو بی خبر نذار از حالت
اگه تنها شدیو دلت گرفت خبرم کن که بیام دنبالت
آه ای دله مغرور آروم باش آروم
هی حاله نامعلوم آروم باش آروم
- ۹۵/۰۱/۰۶